مرحبا موکب خاتون اجل

شاعر : انوري

عصمةالدين شرف داد و دولمرحبا موکب خاتون اجل
وانکه بردست بدايت به ازلآنکه بردست نهايت به ابد
وان به قدر و به شرف بر ز زحلآن به جاه و به هنر به ز فلک
با خلافش اسد چرخ حملبا وفاقش الم دهر شفا
وي به انواع شرف گشته مثلاي به اجناس هنر گشته سمر
چرخ نتواندت آورد بدلدهر نتواندت آورد نظير
دهر با عدل تو خالي ز خللچرخ با جود تو ايمن ز نياز
در نطقت همه وحي منزلنقش کلکت همه در منظوم
با وقار تو زمين يک خردلبا کمال تو فلک يک نقطه است
دور دارد ز جهان دست اجلدست عدل تو اگر قصد کند
جز خداوند جهان عزوجلاز خداوندان برتر ز تو نيست
وي بر از گنبد اعظم به محلاي مه از گوهر آدم به شرف
مشکل چرخ کند کلک تو حلتيغ مريخ کند قهر تو کند
متهم نيست به تقصير و کسلبنده هرچند به خدمت نرسد
آن رسيده است که زان لاتسالاندرين سال که بگذشت برو
عزلها يافته بي‌هيچ عملبندها داشته بي‌هيچ گناه
وين همه پوست چو ترکيب بصلآن همه مغز چو تجويف دماغ
تا برستست از آن ويل و وجلقرب ماهي نبود بيش هنوز
تا چو آخر نبود هيچ اولتا به اول نرسد هيچ آخر
شب و روزت چو شب و روز املباد بي‌اول و آخر همه عمر
زهر در کام مطيع تو عسلنوش در کام حسود تو شرنگ
لنگ در تربيت خصمت و شلپاي دور فلک و دست قضا